سفارش تبلیغ
صبا ویژن
اگر مستحبات واجبات را زیان رساند بنده را به خدا نزدیک نگرداند . [نهج البلاغه]

در این وبلاگ تنها حرف دلم را می شنوید

می خواست که بیاندیشد چون که دیشب دوستش در خواب به او گفته بود بیاندیش به گذشته ات بیاندیش پس رفت زیر درختی نشست مثل سال ها پیش که در روستاشان زیر درخت ها می نشست و ساعت ها فکر می کرد تازه بهار شده بود و بوی خوشی می آمد هنوز بوی کثیفی های سال جدید زیاد نشده بود همین که خواست فکر کند صدا ها شروع شد انگار که نمی خواستند او فکر کند مگر از فکر نکردن او چه نصیبشان می شد ؟هر چه کرد نتوانست بیاندیشد پس همه چیز را فراموش کرد همان طور که همیشه فراموش می کرد .




رضا ::: چهارشنبه 87/1/28::: ساعت 7:49 عصر

نشسته بود در تنهایی با خودش دشمن بود خودش را می زد انگار جویبار غم در درونش به راه افتاده بود و تمام وجودش را گرفته بود از ناراحتی می خواست برود برود به جایی که ناراحتی نباشد صفحات غمناک تاریخ ذهنش را ورق می زد تنها یک صفحه غمناک نبود و آن این بود که روزی دوستی به او گفته بود غم همه جا هست تو نباید به غم اجازه ورود دهی همیشه شاد باش فقط همین وقتی به این صفحه رسید ابری شد در حال بارش انگار می خواست آن قدر ببارد که خودش را غرق کند ولی دیگر خشک شد.


رضا ::: دوشنبه 86/12/27::: ساعت 10:0 صبح

 
لیست کل یادداشت های این وبلاگ
>> بازدیدهای وبلاگ <<
بازدید امروز: 0


بازدید دیروز: 0


کل بازدید :1192
 
 >>اوقات شرعی <<
 
>> درباره خودم<<
رضا
روزی در نانوایی دوستی به من گفت شروع کن به نوشتن حقیقتش من می خواستم بنویسم اما می ترسیدم خوب نشه به همین خاطر گفتم این جا بنویسم تا شما نظر بدید
 
>>اشتراک در خبرنامه<<
 
 
>>طراح قالب<<